هنر آوانگارد به مثابه یک جریان
در ادامهی مطلب قبل که پرفورمنس آرت را سردمدار همهی هنرهای آوانگارد معرفی میکرد، در این مطلب میخواهیم هنر آوانگارد را به مثابهی یک جریان بررسی کنیم.
آوانگارد در اصل واژهای فرانسوی است که در انگلیسی به معنای پیشتاز است. این واژه برای اولین بار درفرانسهی قرن نوزدهم برای اشاره به هنر بهکارگرفته شد و اعتبارش را از متفکر تاثیرگذار هانری دو سن سیمون -از پیشگامان سوسیالیزم- گرفت. او به قدرت اجتماعی هنر معتقد بود و هنرمندان را در کنار دانشمندان و صنعتگران، بهعنوان رهبران جامعهی جدید میدانست.
بهطور دقیقتر میتوان گفت آوانگارد از سال 1850 با آثار رئالیستی گوستاو کوربه که بهشدت تحت تاثیر ایدههای سوسیالیستی بود، آغاز شد. این آغاز با جریان موفق هنر مدرن ادامه پیدا کرد و واژهی آوانگارد کم و بیش معادل واژهی مدرن شناخته شد. برخی از جنبشهای آوانگارد مانند کوبیسم فعالیت خود را بهطور عمده بر روی نوآوری در فرم متمرکز کردند. این در حالیست که جنبشهای دیگر مانند فوتوریسم، دِاستیل و سوررئالیسم بر روی اجرای برنامههای اجتماعی تمرکز داشتند.
مشخصهی بارز جریانهای آوانگارد، ایجاد انگیزهی کشمکش در راستای محوکردن مرزهای میان گونهها یا فرمهای مختلف – از میان بردن تفاوت میان هنر، موسیقی، ادبیات و اجرای نمایشی- بود. از طرفی و همسو با همین کشمکشها، تلاش میشد تا مرزهای میان هنر و زندگی نیز از میان برداشته شود، بدین معنا که بسیاری از وقایع اجتماعی، سیاسی و علمی الهامبخش آفرینش انواع هنر آوانگارد شدند و هنر از گالریها و موزهها به خیابانها و در بین مردم کشانده شد.
اگرچه در نگاه اول بسیاری از بیانیههای آوانگارد با عقلانیت علمی ناسازگار بهنظر میرسند، اما آوانگارد بهگونهای جدانشدنی، با انقلاب علمی قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم گره خورده است. محتملا تصادفی نبود که نخستین محل فعالیت آوانگارد در پاریس بود. همهی عوامل اجتماعی، سیاسی و فرهنگیای که در توسعهی آوانگارد سهمی داشتند در برپایی برج ایفل متجلی شد. این برج در سال 1889 ساخته شد. بسیار ساده اما بهگونهای بنیادین و کاملا بدون گزافهگویی. برج ایفل دیدگاه انسانهای عادی را نسبت به جهان دگرگون کرد. برای نخستین بار در تاریخ این امکان فراهم شد که از بالا به فضای شهری نگریسته شود. حتی کلیساهایی که قبلا بر زندگی مردم مسلط بودند در درون مجموعهی بزرگ شهری دیده میشدند، مردم آنها را با چشمان زمینی مقید نمینگریستند بلکه با نگاه اوج گیرندهی پرندگان، نگریستن بر آنها ممکن شده بود.
ارتباط این تماشاگران با جهان پیرامون دستخوش تحول شده و روش درک و فهم آنها تغییر کرده بود. دیدن خطی و زمانمند جهان به دیدن حجمی و فضایی تغییر پیدا کرده بود. در اواخر قرن بیستم، پاریسیها پیشقراولان تغییر شیوهی اندیشیدن شدند و آنان بودند که شیوهی اندیشیدن در قرن بیستم را شکل دادند.
پرفورمنس آرت در قرن بیستم هنری است آسان با بیثباتیهای فراوان. هنرمندانی که از چارچوبهای سنتی و کلیشهای هنر خسته شده بودند به این فرم از هنر برای بیان ایدههای خود روآوردند تا هنر خود را بیپرده و بدون واسطه به مردم ارائه کنند. آنها همچنین این فرم از هنر را برای فرار از محدودیت نظام موزه و گالری برگزیدند. بههمین خاطر، بنیان این آثار همیشه آنارشیستی بوده و به دلیل ماهیتش از تعاریف مشخص و دقیق بهجز این بیان ساده که هنری است زنده که توسط هنرمندان اجرا میشود، سرباز میزند. در شمارههای بعدی این مطلب به ریشهیابی این هنر در مکاتب مختلف هنری اعم از فتوریسم، کانستراکتیویسم، دادائیسم و سوررئالیسم، همچنین شرح تعدادی از آثار اجرا شده خواهم پرداخت.
گلدبرگ.رزلی (1388)، هنر اجرا، مترجم: مریم نعمتطاووسی، انتشارات نمایش، تهران.
منبع عکس: http://www.tate.org.uk